بسم الله
انسان از این همه زنده بودن عالم حیرت میکند!
چه قدر عالم زنده است!
چه قدر همه چیز حساب کتاب دارد!
حتی نیتها
افکار
اعمالمان که در جای خود
اعوذ بالله من نفسی
بسم الله
انسان از این همه زنده بودن عالم حیرت میکند!
چه قدر عالم زنده است!
چه قدر همه چیز حساب کتاب دارد!
حتی نیتها
افکار
اعمالمان که در جای خود
اعوذ بالله من نفسی
بسم الّله
گمان مدار که گفتم برو دل از تو بریدم
نفس شمرده زدم همرهت پیاده دویدم
محاسنم به کف دست بود و اشک به چشمم
گهی به خاک فتادم گهی ز جای پریدم
دلم به پیش تو، جان در قفات، دیده به قامت
خدای داند و دل شاهد است من چه کشیدم
دو چشم خود بگشا و سؤال کن که بگویم
ز خیمه تا سر جسم تو من چگونه رسیدم
ز اشک دیده لبم تر شد آن زمان که به خیمه
زبان خشک تو را در دهان خویش مکیدم
نه تیغ شمر مرا می کشد نه نیزه ی خولی
زمانه کشت مرا لحظه ای که داغ تو دیدم
هنوز العطشت می زد آتشم که ز میدان
صدای یا أبتای تو را دوباره شنیدم
سزد به غربت من هر جوان و پیر بگرید
که شد به خون جوانم خضاب موی سفیدم
کنار کشته ی تو با خدا معامله کردم
نجات خلق جهان را به خون بهات خریدم
بگو به نظم جهان سوز "میثم" این سخن از من
که دست از همه شستم رضای دوست خریدم
بسم الله النور
حدود یک سال و نیم پیش سه مطلب نوشته بودم درباره زندگی و سختیهای مسیر.
هرکه در این بزم مقرب تر است...
آن موقع به نظرم خیلی تحلیلم درست و بی نقص بود!
اما یک اشکال بزرگ داشت!
پایه و اساس را ندیده بودم!
خدا را ندیده بودم...
در مطلب اول گفتم نباید در مسیر حیات توقف کرد و باید عبور کرد!
اما عبور بدون خدا ممکن نیست...
در مطلب دوم گفتم اقتضای حیات انسان ابتلاء است و توانایی را در ابتلائات بیشتر دیدم و هرکسی که سختی و رنجش بیشتر باشد توانایی بالاتری برای طی مسیر پیدا میکند!
خدا در این مطلب هم غایب بود...
چون عبور و گذر از ابتلاء و امتحان بدون خدا ممکن نیست!
انسان بدون خدا قوت و قدرتی هم برای اوج صعود نخواهد داشت!
در مطلب سوم هم گفتم راه میانبر عبور از مشکلات و آسان شدن آنها قطع تعلق است و در نهایت پرواز!
حقیقت این است که بدون خدا نه قطع تعلق ممکن هست و نه پرواز
بدون خدا هیچ چیز ممکن نیست.
فقط با خداست که می توان از «دنیا» به سلامت عبور کرد...
خدایا برای این همه سال ندیدنت مرا ببخش!
خدایا قلبم را برای دیدنت بینا کن...
پ.ن: این مطلب یکی از نمونههای اشتباهات بزرگم بوده که نوشتم و چه بسا اشتباهات بسیار دیگری در نوشتههایم هست که از آنها بیخبرم.
یا مبدل السیئات بالحسنات، خودت اشتباهاتم را اصلاح کن
خدایا پناه بر تو
از نا امیدی
از گفتن نمی توانم
از گفتن خسته شدم
از توقف
از توقف
از توقف
از این که یادم برود خدایی چون تو دارم
از این که حواسم نباشد حواست به من هست
از کم صبری
از عجله
از ندیدن قدرت تو
از ننوشتن
از نخواندن
از کسالت
از بی حوصلگی
از تنبلی
از نیمه کاره رها کردن کارها
از عدم انجام اولویتها
از این که کارهایی که باید انجام دهم، انجام ندهم
از ضعف
از ترس
از ترس
از ترس به تو پناه میبرم
از ضعف ایمان
از ندیدن تو
از ضعف ایمان
از ندیدن تو
به تو پناه میبرم
از اسارت در دنیا
از اسارت در خودم
از اسارت در نداشته هایم
از اسارت در داشته هایم
از اسارت در خواستهایم
به خودت پناه میبرم
از ندیدن نعمتهایت
از مشغولیتی که من را از توجه به تو باز دارد
به خودت پناه میبرم
خدایا از خودم به خودت پناه میبرم
و به تو پناه میبرم از هرآنچه فاصله من را با تو زیاد کند
و هرچیز و هرکسی که حائل و مانع میان من و تو باشد
خدایا پناه بر تو
پناه بر تو
پناه بر تو
از همه چیز
از همه چیزهایی که آزارم میدهد و آرامشم را گرفته
از عدم آرامش
از سر و صدا
از سر و صدا
از سر و صدا
از بی پناهی
از بی خوابی
از تنهایی
از آزار تمام نشدنی همسایه
از همسایه
از همسایه
از موسیقیهای برهم زننده آرامش
از تلویزیون
از تلویزیون
از عصبانیت
از کم صبری
از افتادن مکرر
از برخاستن و دوباره افتادن
از بی اشکی موقع روضه
از شیطان که کیدش ضعیف است و وسوسههایش در سینهام
و از دشمن درونم، نفس اماره
و همه چیزهایی که خودت میدانی و قابل گفتن و نوشتن نیست
خدایا
خدایا
خدایا
السلام علی الحسین
و علی علی بن الحسین
و علی اولاد الحسین
و علی اصحاب الحسین
او گفت: خدایا نمی توانم بین این همه ظلم، بین این مردمان ظالم، در این دنیایی که انسان ها ساخته اند و هیچ چیز سر جایش نیست زندگی کنم!
و خدا پاسخ داد: وقتی خواستم آدم را خلق کنم ملائک هم شبیه همین حرف را زدند.
گفتند می خواهی کسانی را در زمین قرار دهی که فساد و خونریزی کند؟
و من گفتم چیزی می دانم که شما نمی دانید!
اگر نجات می خواهید از هدایت من پیروی کنید. کسانی که از هدایتم پیروی کنند نه حزن نسبت به گذشته دارند، نه خوف از آینده.
بسم الله النّور
۱- آیا همه کسانی که خوب بودند و خوشبخت و عاقبت به خیر شدند شرایطشان گل و بلبل و عالی بوده؟
همه چیز داشتند؟
همه امکاناتی برایشان فراهم بود؟
همه خواستها و نیازهایشان سروقتش تأمین شده بود؟
آیا همه پدرمادر خوبی داشتند، به موقع ازدواج کردند، همسر خوبی داشتند، به موقع فرزنددار شدند، فرزندان صالح داشتند، رزق واسعی داشتند و...
شرایطشان همیشه خوب و فوق العاده بوده یا خودشان در آن شرایط خوب بودند و درست عمل کردند؟!
۲- در شرایط همیشه خوب و دلبخواه امتحان و ابتلاء معنایی پیدا میکند؟