بسم الله النّور
بخشی از آیه ۵۵ سوره هجر
بسم الله
تا به حال در مورد ایمان به غیب فکر کردهاید؟
ایمان به آنچه خدا میداند و ما نمیدانیم...
اگر غیب برای ما آشکار میشد، چه اتفاقی میافتاد؟
به نظرم شبیه شاگردی بودیم که سؤالات و جواب سؤالات را پیش از امتحان دیده،
آن وقت امتحان معنی نداشت، السابقون السابقون شدن هم...
به نظرم هرکسی بنا به میزان رشد و تعالی اش، غیب برایش برملا میشود و پشت پرده مرحله بالاتر برای او میشود غیب...
بسم الله
به نظرم مورخ ها و انسان شناس ها یادشان رفته بنویسند از جنگ جهانی درون هر انسانی
جنگ میان امید و ناامیدی
میان خسته شدن و نشدن
بریدن و نبریدن
و بازهم به نظرم هرکسی در هر میدان بیرونی به موفقیت و پیروزی رسیده، قبلش از میدان جنگ درونش پیروز بیرون آمده است.
بسم الله
انسان برای کوچکترین تا بزرگترین کارهایش باید هدف، امید و انگیزه قوی داشته باشد.
از نشستن
برخواستن
خوابیدن
و برخاستن برای شروع روز بعدی
اهداف و انگیزههای مادی، برای انسان کوچکاند.
بسم الله
از وقتی حاج قاسم سلیمانی به شهادت رسید خیلی فکر کردم به این که او چه کسی بود. چه کار کرده بود که خدا برایش این همه سنگ تمام گذاشت. زمان شهادتش پیش خدا برنامه ریزی داشت، حتی زمان چهلمش...
و میلیون ها مردمی که خدا محبت حاج قاسم را به قلب آن ها انداخت...
جدای از این که او که بود، «ربوبیت خدا» و تربیتی که رب العالمین برای حاج قاسم رقم زد از همه بالاتر و فراتر است.
خدایی که رب او بود و قدم قدم او را رشد داد و تا این حد بالا برد.
وقتی به حوادث منطقه و همه آن چه گذشت و پیش رو داریم هم نگاه می کنم، دست خدا را می بینیم که چه قدر دقیق همه امور را مقدر کرده است.
دست خدا در همه این امور آشکار است، اما در زندگی من/ما نیست؟
چرا بعضی وقت ها فکر می کنیم رها شدیم؟
در صورتی که خدا هیچ وقت بنده هایش را رها نمی کند؟
یعنی می شود ظهور را ببینیم ...
بسم الله
مرز میان امید و ناامیدی
حاصل دو تصویر ساختگی ذهن ما از آینده مبهم پیش روست...
آینده خوب و روشن
و آینده بد و تاریک
نتیجه تصویر اول امید است
و دومی ناامیدی
این اختیار ماست که کدام را انتخاب کنیم
و توکل فراتر از این مرز است و موجب میشود بالا رویم و از اسارت این مرزها و فراز و فرودهای جانکاه آن رها شویم...
بسم الله
مامون رقّى - که یکى از دوستان امام جعفر صادق علیه السلام است - حکایت میکند:
در منزل آن حضرت بودم که شخصى به نام سهل بن حسن خراسانى وارد شد و سلام کرد و پس از آن که نشست، با حالت اعتراض به حضرت اظهار داشت: یاابن رسول اللّه! شما بیش از حدّ عطوفت و مهربانى دارید، شما اهل بیت امامت و ولایت هستید، چه چیز مانع شده است که قیام نمى کنید و حقّ خود را از غاصبین و ظالمین باز پس نمى گیرید، با این که بیش از یک صد هزار شمشیر زن آماده جهاد و فداکارى در رکاب شما هستند؟ !
امام صادق علیه السلام فرمود: آرام باش، خدا حقّ تو را نگه دارد و سپس به یکى از پیش خدمتان خود فرمود: تنور را آتش کن.
همین که آتش تنور روشن شد و شعله هاى آتش زبانه کشید، امام علیه السلام به آن شخص خراسانى خطاب کرد: برخیز و برو داخل تنور آتش بنشین.
سهل خراسانى گفت: اى سرور و مولایم! مرا در آتش، عذاب مگردان و مرا مورد عفو و بخشش خویش قرار بده، خداوند شما را مورد رحمت واسعه خویش قرار دهد.
در همین لحظات شخص دیگرى به نام هارون مکّى - در حالى که کفش هاى خود را به دست گرفته بود - وارد شد و سلام کرد.
حضرت امام صادق سلام اللّه علیه، پس از جواب سلام، به او فرمود: اى هارون! کفش هایت را زمین بگذار و حرکت کن برو درون تنور آتش و بنشین.
هارون مکّى کفش هاى خود را بر زمین نهاد و بدون چون و چرا و بهانه اى، داخل تنور رفت و در میان شعله هاى آتش نشست.
آن گاه امام علیه السلام با سهل خراسانى مشغول مذاکره و صحبت شد و پیرامون وضعیّت فرهنگى، اقتصادى، اجتماعى و دیگر جوانب شهر و مردم خراسان مطالبى را مطرح نمود مثل آن که مدّتها در خراسان بوده و تازه از آن جا آمده است.
پس از گذشت ساعتى، حضرت فرمود: اى سهل! بلند شو، برو ببین در تنور چه خبر است.
همین که سهل کنار تنور آمد، دید هارون مکّى چهار زانو روى آتشها نشسته است، پس از آن امام علیه السلام به هارون اشاره نمود و فرمود: بلند شو بیا؛ و هارون هم از تنور بیرون آمد.
بعد از آن، حضرت خطاب به سهل خراسانى کرد و اظهار داشت: در خراسان شما چند نفر مخلص مانند این شخص - هارون که مطیع ما مى باشد - پیدا مى شود؟
سهل پاسخ داد: هیچ، نه به خدا سوگند! حتّى یک نفر هم این چنین وجود ندارد.
امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: اى سهل! ما خود مى دانیم که در چه زمانى خروج و قیام نمائیم؛ و آن زمان موقعى خواهد بود، که حدّاقلّ پنج نفر هم دست، مطیع و مخلص ما یافت شوند، در ضمن بدان که ما خود آگاه به تمام آن مسائل بوده و هستیم.
این حکایت را نقل کردم که بگویم، به نظرم مقدمه این گونه شدن این است که در کوره های زندگی شخصی که آه از نهادمان بلند می کند، راضی باشیم و تسلیم امر مولا
چون او برایمان خواسته...
إلهِى رِضًى بِقَضائِکَ تَسلِیمًا لأمْرِکَ لا مَعبودَ سِواکَ یا غِیاثَ المُستَغیثینَ
بسم الله
خدایا پناه بر تو
از دانستنی که به رسیدن منجر نشود
از علمی که به عمل نرسد...
بسم الله النّور
اگر قرار است بعد از همه این سختیها و فتنهها ظهور شما باشد، چه باک آقا جان؟
همهاش میارزد به یک لحظه دیدن روی شما...
وقتی دیدار نایب شما از پشت تلویزیون هم انقدر شیرین و گواراست، دیدن شما چه گونه خواهد بود...
حتما زنده خواهیم شد به نگاه شما
فقط دستمان را بگیرید تا به سلامت از این دریای مواج غرق کننده بگذریم...
و برسیم به ساحل ظهور و حضور و وصل شما...