بسم الله
مطالبی که این مدت مینویسم، خواندن ندارند.
نه نیت الهی درش هست، نه هیچی دیگه فقط نوشتم.
خدایا تو من را از اینجا میبینی، از افق بالا، بدون مانع
با بالاترین رزولوشن و قدرت زوم تا منتهای قلبم
و من اینجایم
ویوی من از عالم وسیعی که تو خلق کردی همین قدر محدود و کوچک است و پر از مانع...
آنچه را تو میبینی نمیبینم
حکمتی را که تو میدانی نمیدانم و نمی فهمم
نمی فهمم چرا اینجایم
چرا در این مسیر پر از مانعم
چرا بعضی آدمها سر راهم قرار گرفتند
چرا بعضی خواستهای مهمم محقق نمیشود
چرا بعضی نعمتهای مهم را از من گرفتی
من اینجایم
و ضعیف
و ناتوان
و خسته
میدانم تو خدای حکیم، بصیر، علیم، قویای
و من اگر همه اینهایی که در وصف خودم گفتم نبودم، در جایگاه عبد، بندهای که همه چیزش به تو بسته است نبودم...
و شاید همه این ضعفها و نرسیدنها و زمین خوردنها برای فهمیدن همین جایگاه باشد...
اما خدایا یک جوجه هم روزی بال میگشاید و پرواز میکند...
اما من آن جوجه بال شکستهام که باید پروازم دهند مگرنه اسیر خاک و زندان زمین میشوم و طعمه گرگها
خدایا گرگ نفس در کمینم نشسته
هر لحظه نزدیکم میکند به سقوط
و من بیش از همیشه محتاج و فقیرم به تو...
از گرگ نفسم
از شیطان رجیم
از مظالم زمانه
از ضعفم
از بالهای شکسته
از خستگی
موسی اولوالعزم معجزه دیده صبر بر همراهی خضر نداشت
و من هزاران بار ضعیفتر از موسی، صبر بر حکمتهای تو ندارم...
خدایا معامله تو چیست با آنی که بعضی از نعمتهای حلال و عادی زندگی را هم نداشت؟
با آنی که دوست داشت بنده خوبی برای تو باشد و نتوانست؟
با آنی که تو را انقدر نمیشناخت و از تو دور بود که نمیتوانست به تو تکیه کند و از این مهالک عبور کند؟
از طرف بنده ای که در تنگناهای عالم ماده اسیر شده و دارد فرو می رود...
احزاب ۳۶ تا ۵۰