بسم اللّه النّور
۳/۳ : تو
انسانکم
و اما تو ... و اما طُ ... تبسمت را در کوچه پس کوچههای روزمرگی گم کردهای و حال چون گوهرباختهای، زمین را نگاه میکنی و نمییابی. ممکن است گم شدهات در آسمان باشد؟ ممکن است اینهمه جُستن و نیافتن را نشانهای بدانی بر اینکه، آنجایی که تو میگردی، نیست؟
انسانکم
تو ... تو در جهانی که بنیانش بر ناپایداری استوار است، دَوام میخواهی! هیچ چیز ثبات ندارد و هیچ پدیدهای در اکنونِ خود، همیشگی نیست. قطعیتی وجود ندارد، کسی که تو را تا امروز دوست داشته، همیشه عاشق تو باقی بماند. قطعی نیست، چشمانی که تا امروز گشوده شده و پایی که تا امروز توان داشته و حتی ادراری که تا امروز روان آمده، فردا نیز چنین باشد. عدم دوام مانند عدد صفر است که اگر آنرا در تمام ِدوستداشتنیهایت ضرب کنی میشود هیچ
تو در قایقی بیقرار، بر روی دریایی مواج، آرزویِ قرار داری. جهان ِزیرپایت آرام ندارد و تو آرامش میخواهی. آرامش در آنسوی ابرهای تردید در قعر آسمان است. آرامش برای تو از زمانی معنا پیدا خواهد کرد که «او» بشود جایگزین ِتمام ِمن های زندگی و بپذیری که تو تدبیرگر هستی نیستی و در پس ِتمام ِناپایداریهای پیرامونت، ارادهای هست که در مهربانیاش پایدار است. تو هرگز آرامش را نخواهی یافت مگر در سایه دوست داشتن ِمن و دوست داشتن ِهرآنچه از من سرمیزند.
بندگی یعنی تو و «او» یعنی «من» ...
هوالهو
منبع متن از پیج آقای ایپکچی