بسم الله

 

تا زمانی که بخش تکبر و تواضع را در کتاب جنود عقل و جهل امام نخوانده بودم نمی‌دانستم نسبت تکبر با ضیق صدر چیست.

انسان‌های کوچک متکبرند...

 

«بدان که از برای تواضع و تکبّر، موجبات و اسباب بسیاری است که از جمله‏‎ ‎آن‌ها شرح صدر و ضیق آن است.‏

انسانی که دارای شرح صدر باشد، هر چه از کمال و جمال و مال و منال و‏‎ ‎‏دولت و حَشَم در خود ببیند، به آن اهمیّت ندهد و در نظرش بزرگ و مهم نیاید.‏‎ ‎‏سعۀ وجود چنین انسانی، به قدری است که بر تمام واردات قلبی غلبه کند و از‏‎ ‎‏ظرف وجودش، هیچ چیز لبریزی نکند. و این سعه صدر، از معرفت حق تعالی‏‎ ‎‏پیدا شود؛ در موادّ مستعدّه لایقه اُنس با خدا، قلب را به مقام اطمینان و طمانینه‏‎ ‎‏رساند.

‏و یاد حق تعالی دل را از منازل و مناظر طبیعت منصرف کند، و تمام جهان و‏‎ ‎‏جهانیان را از نظر او بیاندازد، و دلبستگی به احدی غیر از حق پیدا نکند، و با هیچ‏‎ ‎‏چیز دل خوش نکند، و همّتش به مرتبه‏‏[‏‏ ای‏‏]‏‏ رسد که تمام عوالم وجود در پیش‏‎ ‎‏نظرش نیاید. پس، هر چه واردات قلبی پیدا کند، دامن گیر او نشود. و خود را به‏‎ ‎‏واسطه آن‌ها بزرگ و بزرگوار نشمارد. و هر چه غیر از حق و آثار جمال و جلال او‏‎ ‎‏است، در نظرش کوچک باشد. و این خود، منشا تواضع برای حق شود، و به تبع‏‎ ‎‏برای خلق؛ زیرا که خلق را نیز از حق بیند. و همین، منشا عزّت نفس و بزرگواری‏‎ ‎‏هم شود؛ زیرا که روح تملّق که از نفع طلبی و خودخواهی پیدا شود، در او‏‎ ‎‏نیست.‏

پس، خداخواهی سعه صدر آورد، و سعۀ صدر تواضع و عزّت نفس آورد.‏‎ ‏و در مقابل، خودخواهی و خودبینی هم از ضیق صدر است و هم ضیق صدر‏‎ ‎‏آورد. و آن مبدا تکبّر است؛ زیرا چون ضعفِ قابلیّت و ضیق صدر داشت، هر چه‏‎ ‎‏در خود ببیند در نظرش بزرگ شود و به آن تدلّل و بزرگی کند، و در عین حال‏‎ ‎‏چون اسیر نفس است، برای رسیدن به مقاصد آن، پیش اهل دنیا ـ که مورد طمع‏‎ ‎‏او است ـ ذلّت و خواری کشد و تملّقها گوید.‏

‏بلکه، مبدا همه مبادی در کمالات، معرفت الله است و ترک نفس؛ و مبدا‏‎ ‎‏همه نقایص و سیّئات، حبّ نفس و خودخواهی است؛ و راه اصلاح تمام مفاسد،‏‎ ‎‏اقبال به حق است و ترک هواهای نفسانیّه ‏‏«‏مَا اصَابَکَ مِن حَسَنَةٍ فَمِنَ الله ِ وَ مَا‎ ‎اصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَفسِکَ‏»‏‏.‏‎‎

‏«مادر بتها، بتِ نفسِ شماست»‏‎‎

معرفت خدا، حُبّ خدا آوَرَد. و این حُبّ، چون کامل شد، انسان را از خود‏‎ ‎‏منقطع کند. و چون از خود منقطع شد، از همه عالم منقطع شود، و چشم طمع به‏‎ ‎‏خود و دیگران نبندد، و از رجز شیطان و رجس طبیعت پاکیزه شود، و نور ازل در‏‎ ‎‏باطن قلب او طلوع کند، و از باطن به ظاهر سرایت کند، و فعل و قول او نورانی‏‎ ‎‏شود، و تمام قوا و اعضاء او الهی و نورانی شود. پس در عین حال که متواضع‏‎ ‎‏است، پیش همۀ خلق از هیچ کس تملّق نگوید، و چشم امید و طمع پیش کسی‏‎ ‎‏باز نکند، و چشمش به دست خلق دوخته نباشد.‏

‏وبالعکس، احتجاب از حق و رویت نفس و خودخواهی و حبّ نفس،‏‎ ‎‏انسان را از خدا منقطع کند، و اسیر نفس کند. و چون بنده نفس شد، هر جا لذّات‏‎ ‎‏نفس دید، دل آنجا رود، و پیش صاحبان دنیا و مال و منال خاضع و خوار شود، و‏‎ ‎‏چشم طمع به دست آنها دوزد، و در عین حال، به زیردستان و آنان که چشم امید‏‎ ‎‏به آنها ندارد، تکبّر کند و سرافرازی نماید.‏»

‎ ‎