بسم الله

بعضى‌ها که با خانه‌‏ى درهم‌وبرهم و اتاق به‌هم‌ریخته و در کثافت نشسته‌اى برخورد مى‌کنند و مسئول نظافتش مى‌شوند، در برخورد اول وحشت مى‏‌کنند و فرار مى‌نمایند تا ‌‌‌آنکه فکرشان سازمان بگیرد و سرنخ دستشان بیاید و آماده شوند و بازگردند و در خانه‌‏ى شلوغشان نظمى به پا کنند.

ما از این دسته هستیم که مى‌‏خواهیم دل ‌آشفته و سینه‏‌ى در هم شده را، که هر کس در آن خرگاهى برپا کرده و حکومتى راه انداخته، مهار کنیم.

مى‏‌خواهیم در این خانه‏‌ى بى‏‌حصار و در این بتخانه‏‌ى کثیف، نظمى به پا نماییم. مى‏‌خواهیم در این خرابه، بنایى به پا داریم و این است که از غوغاى این‌همه فریاد و از فشار این‌همه بار، به وحشت افتاده‏‌ایم و فرار کرده‌‏ایم و به شادى و پاى‏‌کوبى پرداخته‏‌ایم تا در زیر پوشش نشاطمان خودمان را گم کنیم و با تنوع‏‌ها، تحرکمان را پایمال نماییم، ولى این شدنى نیست، که این مانى بزرگ نمى‏‌تواند براى همیشه در دل ما نقاشى کند و ما را فریب بدهد. تنوع‏‌هاى هفت‌رنگ هم نمى‌‏تواند این پرده‌‏ى بزرگ‏تر از هستى را در خود بگیرد و اینجاست که پس از وحشت و فرار از خود، باید آماده شویم و سرنخ را پیدا کنیم.

عظمت کار براى آن‌ها که نظم را فهمیده‏‌اند، دیگر وحشتى نمى‌‏آورد.

این درست است که تو بى‌‏نهایت راه در پیش دارى، ولى در هرلحظه بیش از یک گام برایت نیست. نظم به تو کمک مى‏‌کند که بفهمى گام اول را از کجا بردارى و سپس گام‌‏هاى بعد را. این درست است که کارهاى زیاد داریم، ولى گرفتارى ما در هرلحظه بیش از یک کار نیست و آن مهم‏ترین کار است، نه تمامى آن‌همه کار. و همین مفهوم از نظم، تو را قادر مى‏‌سازد که اهمیت‏‌ها را بشناسى و از جایى شروع کنى.

یک ساختمان عظیم را تو در یک‌لحظه نمى‌‏سازى. این ساختمان را و این کار را تنظیم مى‏‌کنى و تحلیل مى‏‌کنى تا آنجا که بفهمى چقدر مصالح مى‏‌خواهى و چقدر افراد و نیرو مى‏‌خواهى و مى‏‌فهمى که این مصالح و این افراد را از کجا تهیه کنى. و اینجاست که سر چهارراه مى‏‌آیى تا عمله جمع کنى و دنبال چوب مى‏‌روى که دسته‌‏ى کلنگ و بیل را محکم بسازى. و اینجاست که تو، تویى که تمامى ساختمان را مى‏‌شناسى، در گام‏‌هایت آن‌قدر آسوده هستى که گویا جز همین یک گام، کار دیگرى برایت نیست. واین تویى که آماده‌شده‌ای و مسلط هستى.

آن‌همه سؤال که چه کنیم براى خدا باشیم؟ و چه کنیم که در خرابه‌‏ى وجودمان، چیزى بسازیم؟ اکنون براى تو باز شده و مى‌‏فهمى که حرص و شتاب، ساختمان تو را خراب مى‏‌کند و آن همه شور، دست و پاى تو را مى‏‌بندد.

تو مى‏‌فهمى که در روز اول مدرسه، لازم نیست که از فیزیک عالى درس بگیرى و غصه بخورى که این درس را نمى‌‏فهمم و به خودت تلقین کنى که نمى‏‌توانم. تو نخواه که در روز اول تصمیمت، دلى را داشته باشى که زنده‌دل‌ها پس از سال‏‌هاى سال آباد کرده‌‏اند. و قلب سلیمى را صاحب شده باشى که رسول‏‌ها با یک‌عمر ریاضت و رنج ساخته‏‌اند و به نزد خدا آورده‏‌اند.

 

منبع: صراط، ص 13-11، استاد علی صفایی حائری