بسم الله النّور

یعنی : 2/3

انسانکم ...
آن روز که دریابی، هر بالشی که سر گذاشتی، برپای من بود؛ هر شانه‌ای که بر آن گریستی، شانه من بود و هر اشکی که از چشمانت جوشید، بر گونه من افتاد. آنگاه هستی را به اندازه هستی‌اش میبینی. اما امروز ... مانند کودکی که از روزنه قفل در، باغ بزرگی را تماشا میکند، هستی را از شکافی تنگ تماشا میکنی.

نام مستعار این شکاف «یعنی» است. هر رخدادی که در باغ هست را از این روزنه عبور میدهی، میگویند درخت، و میگویی «یعنی ...» و آنچه پس از یعنی می‌آید سهمی است که تو برداشته‌ای. بگویند آب و تو بگویی «یعنی ...» و هرچه پس از یعنی آید، سهم تو از آب است اما آب و درخت و تمام وقایع هستی، قبل از «یعنی» برای خودشان حقیقتی دارند که تو از آن بی‌خبری تا روزی که بجای تماشا از روزنه در، عبور از در را انتخاب کنی

انسانکم
آنهایی که از معنای زندگی میگویند و مینویسند، میخواهند مرا، به قدر «یعنی»‌های خود آسیاب کنند. معنای زندگی را فقط میشود زیست. و
من تو را پله پله تا باغ می‌برم اما تو در هر پله، شیون میکنی. چراکه قدم نهادن در پله بعد، مستلزم دل بریدن از پله قبل است و تو به هر پله‌ای که می رسی، با آن اُخت میشوی.


 


من ردپای برگزیدگانم را بر ساحل گذاشته‌ام، نشانه‌ها را ببین و خود را به دام من انداز که دام من نجات است. اگر میخواهی ملال روزمرگی را علاح کنی، عبور را باور کن، زندگی براید قند می‌شود و حیّ کسی است که بجای انس با پله‌ها، با عبور اُخت شده ...

هوالحی
 

منبع متن از پیج آقای ایپکچی