بسم الله

متن از

https://www.instagram.com/p/CYJrMKUtTXv/
[1]
اگر به‌جای #ایران، آن سوی جهان متولد می‌شدم. اگر در خانواده‌ای دیگر. اصلا اگر در دوره دیگری از تاریخ نوبتم می‌رسید. اگر فلان حادثه، بیماری، شکست، ملاقات پیش نمی‌آمد. اگر این‌طور نبود و آن‌طور بود. این جمله را بارها نوشته‌ام و گفته‌ام: تمام طورهای زندگی می‌توانست طور دیگری باشد
[2]
در وصف مادرش گفته‌اند قلب نداشت. بعد از مرگ همسر، پسرش را هم رها کرد تا به صید مردان مشهور بپردازد. آن‌چنان که شاید سال‌ها قبل به پدر آرتور بله گفته بود. اما از بداقبالی، آن شوهر خودش را از بالای ساختمان پرت کرد تا پسری شاهد خودکشی پدر باشد. آرتورشوپنهاور - به معنای واقعی کلمه – کودکی بدسرپرست بود.
[3]
شوپنهاور همه عمر مضطرب زندگی کرد و با تجربه چنان مادری، به زنان بدگمان بود. هرگز ازدواج نکرد و فقط یک زن دوره مدیدی در قلب او جا داشت. اثر #تجربه_زیسته او کاملا در فلسفه‌اش آشکار است. جولین یانگ جایی در کتابش (به نام شوپنهاور) می‌نویسد شاید اگر او طور دیگری زیسته بود فلسفه دیگری داشت.
[4]
اما سوال من این است که آیا اگر شوپنهاور طور دیگری زندگی کرده بود اصلاً فلسفه‌ای داشت؟ آدمی که با روی وحشتناک زندگی روبه‌‌رو نشده فلسفه می‌خواهد چه کار؟ فلسفیدن، تقلای آدمی است که هستی جایی او را گزیده (چه به فتح «گ» بخوانی چه به ضم صحیح است) والا همان علم تجربی برای در طبیعت زیستن کافی است.
[5]
همه می‌خواهیم خوب زندگی کنیم. اما زندگی خوب چطور است؟ ما معمولا به بی‌رنج‌ترین طور میل داریم.
چرا از زندگی رنج می‌بریم؟
چون «طوری» متفاوت با آنچه اکنون هست را انتظار داریم.
آیا اگر طور پیش‌فرضی (و متفاوت با طور کنونی) در تصور ما نبود، رنج معنا داشت؟

[6]
زندگی فرش گره در گره‌ای است آمیخته از هزاران «طور». اگر در روزی از تاریخ، در کنجی از جغرافیا، یک گره تغییر می‌کرد جهان متفاوت از اکنون بود. در واقع هیچ «طور دیگری» نداریم و فقط از سر مقایسه با دیگران «طور»هایی را تصور می‌کنیم اما در واقع جهان فقط همینطور است که هست.
[7]
مسئله شوپنهاور اراده است. او یافته که رنج وقتی است که ما اراده می‌کنیم جهان طور دیگری باشد غافل از اینکه جهان خودش اراده دارد یا دقیق‌تر جهان خودش اراده است! رنج نه نتیجه «اراده» جهان بلکه ثمره «تصور» ما از جهانی است که در ذهنمان نقاشی می‌کنیم اما در واقعیت پیدایش نمی‌کنیم و این نیافتن بهانه رنجیدن است.
اصلا شاید این تصور غلط است که زندگی خوب یعنی آسودگی
شاید کار زندگی، رساندن آدم‌ها به نهایت ِخود است
به این سوال فکر کنید:
ما در فرار به نهایت توان خود می‌رسیم یا در قرار؟
_