بسم الله

 

نمی شود

در دایره ی نگاه «منی» که فکر می کند نمی شود

 

خسته ام

چون «من» ننقطع از «او» باری را به دوش کشیدم که نباید

 

اسیرم

اسیر «منی» که محدود است و همه چیز را محدود می بیند

 

ایستاده ام

در مانعی که «خودم» ساخته ام

 

دعاهایم مستجاب نمی شود

که اگر مستجاب شود می گویم عجب مستجاب الدعوه «ام»

 

از حرف دیگران اذیت می شوم

چون «خودم» را کسی حساب کرده ام

 

کافی است این «من»

این «خود»

این «عُجب»

 

تمام شود

 

آن وقت تمام نشدن ها می شود

و تمام محدودیت ها برداشته می شود و تمام تعلقات که پای انسان را سنگین کرده اند

تمام می شود

 

خدایا با عافیت منم را از من بگیر

 

همان منی که وقتی نشد

به جای این که بفهمد باید از هر ان چه غیر توست نا امید شود

از تو ناامید شد

و مرتکب بزرگترین گناه شد

 

خدایا از این بزرگترین گناه توبه میکنم