بسم الله النّور
خواستم از غزه بنویسم.
از مظلومیت مسلمانانی که زیر آتش سحر و افطار می کنند.
از زنانی که کودکان خود را در آغوش کشیده و برای زنده ماندنش فریاد می زنند.
بعد گفتم خدا را شکر که وظیفه ی جهاد از دوش زنان برداشته شده است مگرنه من در مقابل خدای خود در قیامت چه پاسخی داشتم که در اینجا با عافیت نشسته ام پشت لپ تاپ و وبلاگم را به روز میکنم!
جایی که مدعی ام می خواهم «راه و بی راه» را در آن نشان دهم!
سال هاست به این فکر میکنم که اگر همین الان ملک الموت به سراغم بیاید و جانم را بگیرد آیا عاقبت به خیر شده ام؟!
و پاسخ تکراری ام این است که اگر به اذن خدا شفاعتی در کار نباشد و رحمت و غفران خداوند هم شامل حالم نشود حتما جایم در جهنم خواهد بود و و در بهترین حالت آن، طبقه های خنک ترش قسمتم خواهد شد!!!!
آیا واقعا من و امثال و من که در اینجا با عافیت صبحمان را شام می کنیم و سر بر بالش نرم می گذاریم و برای مطالعه مان کوچکترین صدایی را تاب نمی آوریم چه برسد که آن صدا صدای بمب و موشک باشد!
و بزرگترین دغدغه مان این است که چه طور کنکور قبول شویم و یا شام امشبمان زرشک پلو باشد یا باقالی پلو!
و من چون یکی را دوست ندارم آن یکی را می خواهم!
نباید در محضر خداوند پاسخگوی این باشیم که زکات این همه عافیت و راحت چه بود؟
آیا خداوند از ما نخواهد پرسید که در این همه عافیت برای اسلام چه کردی؟!
و من خاک بر سر احتمالا در قیامت در محضر خداوند فقط لال می شوم و بر خود می لرزم ...
همین!
پ.ن: جهاد امروز جهاد جنگ سخت نیست! که بگویم چون زنم از دوشم برداشته شده! جهاد زمان عافیت و راحت جنگ نرم است! جنگی است که در آن قلب ها و ذهن ها یکی یکی توسط دشمن تسخیر می شود!
و چه قدر امتحان های زمان عافیت از امتحان های زمان سختی سخت ترند!
و چه قدر سخت تر است که بدانم الان در کجای زمان ایستاده ام و وظیفه ام چیست؟
و این که بدانم آیا وظیفه ام این است که قله ی دانشگاه را فتح کنم و یا نماینده مجلس بشوم یا به فرمان رهبرم همسری آرام بخش و مادری که ثمرة الفؤادش فرزندی صالح است بشوم تا نسل شیعه ی آینده نسلی باشد که امام زمانم به آن فخر بفروشد...
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا...