بسم الله النّور

«انگشت کوچکش را به سمت یکی از طرفهای مذاکرات هسته ای گرفت و با لهجه ی کودکانه اش گفت : مامان ، این آقاهه دشمن ماست . مادر گفت : بله دشمن ماست . دخترک متعجب گفت  : این یکی آقاهه ایرانیه ؟! مادر گفت : بله ، ایرانیه . کودک متعجب تر پرسید: پس چرا این ایرانیه داره با دشمن دست می ده و می خنده ؟! مادر عکس را از دخترک گرفت . نگاهی به پوستر غواصان شهید انداخت و گفت : چون این آقای ایرانی می خواد با دشمن مذاکره کنه . دخترک با چشمان گرد شده باز هم پرسید : چراااااا؟؟! مادر صورتش را برگرداند تا دخترش اشکهایش را نبیند.»*